خاطرات عمو قاسم(قسمت اول)

بسمه تعالی

یکی بود یکی نبود زیر این گنبد کبود هم دیگه تکراری شده باید دنبال جمله جدیدی بود!!!!!

چند صباحی در شهر نبودم ،دلم بد جور هوای بوی پاییزی شهر و روستا را کرده بود،تصمیم به بازگشت موقت به دیار گرفتم،تماس گرفتم و هماهنگ کردم و به راه افتادم،چهار شنبه دوازده مهر ماه حوالی ساعت هشت شب وارد اصفهان شدم،به این نتیجه رسیدم شب را در اصفهان سپری کنم تا فردا با تنی آسوده و به دور از خستگی راه، به سمت دیار برنو به دستان حرکت کنم.

دوست عزیزمان سید را با تماسی پیدا کردم و بعد از گرفتن نشانی منزلش راهی شدم، استقبال گرم سید به کلی خستگی تن را فراری داد،نرسیده شروع کردیم به درد ودل کردن ،او گفت و من شنیدم او خبرهای بهتری داشت و من گوش شنواتر، از زد و بند هایی در ادارات شهرستان گفت که باعث شده بود ......

ادامه مطلب



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : 25 / 7برچسب:, | 22 | نویسنده : مسلم اردشیری لردجانی |